تراژدی و داستان عاشقانه عبده محمد للری و خدابس،
 

همبستگی طایفه بساک - رضا بهمنی
گفتمان ، فرهنگ و آداب و رسوم، اجتماعی ، تاریخی ، خبری ، سرگرمی ، هنری ، تبلیغاتی و.......

در باره ما
 

رضا بهمنی متولدشهر الیگودرز - ساکن دزفول تماس 09166418320و 09396418320 ==================== برای بودن ، گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ، بودنت را به خاطر آورد ...... اما دور نباش ........ دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...... فراموشی همین نزدیکی هاست ........ ==================== تاریخ گویای دردها ‘ شادیها ‘ حماسه ها ‘ ستیزها ‘ جستارها ‘ پیروزیها و شکستها و در کل زبان گویای دورانها و قضاوت کننده درباره اعصار و ادوار است و تاریخ که سینه از خماخم ایام پیر کرده همیشه در دل سخنها دارد که سخن تاریخ از بختیاریهای سربلند ‘ سخن شیرینی است. ==================== من وقتی به اجداد و نیاکانم و حرکتهای مثبت و تاریخی آنان می اندیشم به خود می بالم ‘ چرا؟ که آنها در طریق ضد استعماری گام برمیداشته و شدیدا بیگانه پرستی را رد نموده و مخالف این حرکت بوده اند . قوم پرافتخاری که هیچوقت به دنبال قوم گرائی نبوده اند و همیشه و همیشه با دلی صاف و ساده در خدمت وطن بوده اند . بسیار سربلندم که خون آن آزادگان همیشه سربلند را در شریانها و رگهایم دارم که اگر داعیه ایلخانی و ایلبیگی داشته اند ‘ این خواست و ادعا و حرکت با حفظ شرف خود ‘ خانواده و ایلشان عجین بوده و هرگز شرف و انسانیت خود را فدای مقام و مال و حکومت ننموده اند. ==================== از خداوند متعال خواستارم تا همه آنانکه از تبار بختیاری هستند بدون از جاجستگی و بی عشق به مقام و ثروت بدانند نسلشان چیست و ریشه و ملیت خود را به فراموشی نسپرند (که دوست به صافی دل نگرد و دشمن به تیرگی دل) . ==================== طایفه بساک ==================== بختیاریها به دو ایل بزرگ چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند . هر ایل خود به طایفه های مختلفی تقسیم میشود . از طایفه های هفت لنگ میتوان دورکی ، بابادی ، دینارانی و ... را نام برد . چهارلنگ شامل ممیوند - محمود صالح(مم صالح) - موگوئی - کینورسی - زلقی و ... می باشد . بساک بزرگترین طایفه ممیوند (میوند) بوده بیشتر در محدوده شهرستان الیگودرز تا ازنا پراکنده اند. ولی امروزه در سایر استانها نیز مسکن گزیده اند . .کلانتری این طایفه در زمانهای قبل از انقلاب بعهده علی آقاخان ضرغامی و بهرام خان ضرغامی بوده است که هر دو برادر بوده اند . بهرام خان ، پدر غلامرضا خان ضرغامی بوده و غلامرضا خان دو فرزند بنامهای علی آقا خان و بهرام خان ضرغامی داشته که بهرام خان ضرغامی ریاست طایفه را بعهده داشته است . ==================== طایفه بساک به دو تیره تقسیم می شود 1.بزی 2.بساک که براساس همین شنیده ها به تیره بزی به خاطر وجود سه شخص بزرگ بنام صادق صلاتین و بهمن گرگین وضرغام بوده است. ==================== این وبلاگ بدور از هرگونه خود مطرح کردن ‘ بدور از هرگونه سیاسی بازی بدور از هرگونه تعصبات بیجا و رفتارهای کورکورانه پایگاهی خواهد بود برای گفتمان طایفه بساک و سایر اقوام . محلی برای همدلی و همزبونی های بیشتر و در واقع وحدت و انسجام و همبستگی و هم اندیشی طایفه . ==================== برای ارتقا’ فرهنگ ‘ برای پیشرفت و هرچه بهم نزدیکتر شدن دلها و نظرات و افکار از همه اندیشمندان صاحب نظران دوستان و علاقمندان دعوت به همکاری دارم . ما را در این راه یاری بفرمائید . ==================== ارادتمند شما - رضا بهمنی

 

لينك روزانه
 
دانلود کتابهای شریعتی
پیام مدیریت وبلاگ شماره 15
پیام مدیریت وبلاگ شماره 14
پیام مدیریت وبلاگ شماره 13
پیام مدیریت وبلاگ شماره 12
پیام مدیریت وبلاگ شماره 11
پیام مدیر وبلاگ شماره 10
پیام مدیر وبلاگ شماره 9
پیام مدیر وبلاگ شماره 8
پیام مدیر وبلاگ شماره 7
پیام مدیر وبلاگ شماره 6
پیام مدیر وبلاگ شماره 5
پیام مدیر وبلاگ شماره 4
پیام مدیر وبلاگ شماره 3
پیام مدیر وبلاگ شماره2
پیام مدیر وبلاگ شماره 1
مناجات نامه دکتر علی شریعتی
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام:  تراژدی و داستان عاشقانه عبده محمد للری و خدابس،   در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
 
كد هاي جاوا
 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 155
بازدید هفته : 231
بازدید ماه : 210
بازدید کل : 551726
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1



 


تراژدی و داستان عاشقانه عبده محمد للری و خدابس،

اشعار سوزناک و عشقی عبده محمد للری و خدابس، که از دل سوخته عبده محمد للری در غم هجران و فراق یار از دست رفته اش و از زبان دیگر همتباران واله سرچشمه گرفته و به نظم ماندگار کشانده شده است، ورد زبان هر بختیاری عاشق و دلسوخته است. هیچ زن و مردی از تبار بختیاری نیست که با داستان عشقی و غمگنانه و اشعار عاشقانه و سوزناک این دو عاشق سینه چاک نا آشنا باشد. عشق عبده محمد و خدابس الگو و نمادی از عشق و دلبستگی پاک و بی آلایشی شد که در بختیاری زبانزد خاص و عام گردید.

سرایندگان گمنام با احساس و خوش ذوق بختیاری به زیبایی هر چه تمام تر تراژدی عاشقانه این دو دلباخته را با بیانی شیوا و دلنشین اما سوزنده و غم انگیز به نظم کشیدند. خوانندگان بختیاری نیز با خواندن اشعار عاشقانه دو دلداده با آهنگی حزن انگیز و دلسوز، بغض گره خورده دلسوختگان عاشق را ترکانده و اشک داغ را بر گونه های دلباختگان جاری ساخت. کمتر کسی از مردان و زنان بختیاری هست که با داستان عاشقانه دو دلداده بختیاری ناآشنا باشد و شنیدن اشعار عاشقانه عبده محمد للری دل سوخته و خدابس نامراد، یارای مقاومت در جلوگیری از جریان اشک و هق هق گریه خود را داشته باشد!

عبده محمد از طایفه للری و ساکن للر بود. او جوانی دلیر و خوش قامت از قوم بختیاری بود که در سوارکاری و تیر اندازی مانند دیگر جوانان و مردان قوم خود مهارت خاص داشت. عبده محمد، خدابس را دوست داشت و همواره را در گذرگاه های کوچراه ایل به تماشای قامت رعنای او در کمرکش کوه و در سایه روشن نور عشق می نشست و چشمان زیبای سیاه او را در آینه چشمه های آب نظاره می کرد. هرگاه چشم عبده محمد از دیدن خدابس محروم می گشت، پژواک آوای بلال معبودش را از سینه کوهساران می شنید و آرام می گرفت.

عبده محمد عاشق و دلباخته طاقت و صبر خود را از دست داد و مردان بزرگ و ریش سفید فامیل را به خواستگاری خدابس گسیل داشت. همه از عشق پاک خدابس و عبده محمد للری آگاه بودند و هر کدام به نحوی می خواستند تا این دو دلداده را به هم برسانند؛ پس با میل و رغبت به خواستگاری خدابس برای عبده محمد به خانه پدر او رفتند. عبده محمد آرام وقرار نداشت و برای برگشتن ریش سفیدان و بزرگان که برای «بله استونی[1]» به خانه پدر خدابس رفته بودند،لحظه شماری می کرد. او نتوانست در «مال{۲}» بماند و به کوه زد و در«رگ{۳}» آخرین قله رفیع مشرف بر مال پدر خدابس، چشم براه عشق نشست.

لاش بره بر دار ملار برای پذیرایی و دود آتش شعله ور در چاله با دود کباب بره به هم آمیخته بود و تنگ را پر کرده بود، اما دود دل عبده محمد عاشق که در هجران خدابس در شعله های آتش پنهانی می سوخت، بیشتر و پرپشت تر بود گرچه به چشم نمی آمد! «تشی بی دی» به دل عبده محمد از عشق یار افتاده بود که سوزان تر از هر آتش هویدا و آشکاری بود که انسان می توانست حس کند.

نشست خواستگاری به درازا کشید و صبر و تحمل عبده محمد تحلیل می رفت و بی قراری او را کلافه کرده بود. پذیرایی از مهمانان از یک سو و بحث و گقتگو پیرامون بله بستون از سوی دیگر جلسه را طولانی نموده و گذشت زمان را نیز برای عبده محمد دوصد چندان کرده بود. صبر خورشید هم به پایان رسید و در پس کوه امید رو به افول متمایل شد و افق او را در آغوش کشید. سایه بر رگ قله کوهی که عبده محمد بر آن چمباتمه زده بود،نشست و گرگ و میش را تداعی کرد.

در گرگ و میش پسین، عبده محمد بله بستون های خود را دید که از مال پدر خدابس بیرون آمدند اما سوار اسب های خود نبودند و آنها را به یدک می کشیدند! آه از نهاد عبده محمد برخاست. او دانست که جواب منفی پدر خدابس دل و دماغ سوار شدن از مردان دلیر بختیاری که به خواستگاری رفته بودند را گرفته که پیاده اسب های خود را یدک کشیده و سوار نشدند. او این رسم را از فرهنگ قوم خود آموخته بود و می دانست که اگر جواب مثبت دریافت کرده بودند، با قیقاچ و سوار کاری و تیراندازی به مال بر می گشتند. از سوز دل خود پای تفنگ ده تیر موزر ته زرد را به سینه کوه بست و صدای پژواکش را به گوش خدابس رساند. گلوله بود که شلیک می شد و به تن کوه می نشست و صدایش گوش فلک را کر می کرد.

نگاه مال پدر خدابس متوجه بلندای کوه شد و عبده محمد. همه سفیر فشنگ و صدای تفنگ عبده محمد را می شناختند. اشک صورت خدابس را خیس کرد بود و سکوت وهم انگیزی مال آنها را فرا گرفته بود. مردان به خواستگاری رفته جهت بله بستون هم در جهت غرش صدای تفنگ عبده محمد را نظاره می کردند و مغموم و نگران ایستادند.

آری، پدر خدابس به کدخدایان جواب رد داده بود. آنها پس از ورود به مال و رسیدن عبده محمد به او خبر رد تقاضا را اعلام کردند. پدر خدابس او را برای دیگری در نظر گرفته بود که خدابس آن خواستگار را دوست نداشت چرا که دل در گرو عبده محمد داشت و در تب عشق او می سوخت.

از آن پس پدر، خدابس را قرنطینه کرده و تحت نظر قرار داده بود تا از در کوه و دشت و در کنار چشمه سار آن دو دلباخته از دیدار هم محروم گردند و حتی خواندن خدابس را هم قدغن کرد تا گوش نواز عبده محمد نگردد!

و ...

صدای کرنا و دهل عروسی خدابس با خواستگار اجباری او دل کوه را به درد آورد و مال دو طرف را در غم نشاند. هیچ دست دختری، دستمال های رنگین را در آن جشن زور و اجبار به رقص در نیاورد و هیچ چوب از دست پسران جوان ایل تن درک را نلرزاند! فقط کرنا و دهل گوش را آزار می داد و صوت و نوائی که همواره شادی بخش بود، آلودگی صوتی ایجاد می کرد. در آن عروسی هیچ کس با ساز نرقصید و هیچ کس تن به بازی نداد و هیچ رویی، به خوشی خود را نشان نداد. همه از عشق خدابس و عبده محمد آگاه بودند،همه دوست داشتند تا خدابس و عبده محمد به هم برسند و بی ساز در وصلت پاک و خدایی آنان برقصند اما افسوس که حس مخالفت عشق را کشت و مهر و دلدادگی را به بند کشید!

هفت شب و هفت روز توشمال یکسره می نواخت، میشکال به ساز خود می دمید و دهل کوب به دهل خود می کوبید اما دستی رقص را همراهی نکرد و پایی به زمین کوبیده نشد!

روز ششم عروسی، بهونی{۴} در کنار چشمه سار بر پا کردند تا عروس را استحمام کنند؛ زنان و دختران مال خدابس را همراهی کردند. نگاه دوربین عبده محمد همواره خدابس را جستجو میکرد و می پایید. فقط شب بود که با سیاهی خود او را از دیدار یار محرم می کرد.

عبده محمد خدابس را در میان حلقه دختران ایل می دید که به سوی چشمه می رود. او خود را بر فراز تپه مشرف بر چشمه رساند و به آوازی حزن انگیز و حاوی پیامی رسا، خدابس را از قصد خود آگاه نمود. تنها راه چاره را در شعر حامل پیام دید و به آوازی از ته دل خواند. او یک نمایش اپرا را در دل کوهستان به اجرا در آورده بود و با حزن و اندوه حاکی از عشق خود خواند:

تو به دیر و مو به دیر، میونمون تش                                 سی رهدن به ره دیر کَوشاته وُرکَش

 

خدابس با شنیدن صدای عبده محمد بی قرار می شود و پیام را در می یابد که می بایست برای گریز از اجبار و تن دادن به ذلت و بند ، آماده رفتن با دلداده و محبوب خود شد، پس در جواب با آوای دلنشین اما غمگنانه خود می خواند:

تو زواله مو زیواله، میونمون رو                               یه کلکی راست بکن جا هر دومون بو

 

عبده محمد می خواند:

به خروس اول و دَر گشتنِ مَه                                       تند و تند پاتِه وُردار بیو دَم ره

 

و خدابس هم می خواند:

اَر به واره تیر به مال، تفنگ به کهسار                            ترک اسبت جا خومه به وخت دیدار

 

با اجرای اپرای عاشقانه و حزن انگیز خود، بدون این که کسی از نیات آنها آگاه شود، میعادگاه را معین کردند. پاسی از نیمه شب نگذشته بود که عبده محمد سوار بر اسب نیله در دره پایین دست مال انتظار خدابس را می کشید. سیاهی قامت خدابس در شب گوش های اسب را به طرف خود جلب کرد و شیهه کوتاه سکوت فضای دلهره عشق و دلبستگی را به زد. دست ها به هم گره خورد و پای خدابس بر روی پنجه پای عبده محمد بر روی رکاب لغزید و بر گرده اسب جا گرفت. نهیب عبده محمد اسب نیله را از جا کند و در سیاهی شب تیره فرو برد...

صبحگاهان هنگامی که خروس آخرین آوای خود را در پیشواز نور می خواند، مادر خدابس، طبق عادت خدابس را صدا کرد، جوابی نشنید. باز هم صدا کرد:

هی خدابس افتو اوید منجا آسمون وره دهدر! تا کی اخوی بخوسی؟ از جا برخاست و به طرف رختخواب او رفت، ماشته را کناری زد تا خدابس را بیدار کند که بالش خوابیده در زیر ماشته، رختخواب خالی از خدابس را نشان داد. جیغی کشید و همه را متوجه خود نمود که خدابس نیست! خدابس؟... خدابس؟

خدابس بر ترک اسب نیله در حال تاخت، سر بر شانه و دست در کمر عبده محمد به خواب رفته بود. عبده محمد که خدابس را بر ترک اسب خود می دید با شوق و ذوق هم چنان به پیش می تاخت. رفت و رفت تا به جایگاهی امن و در محلی که فامیل و دوستانی مطمئن داشت رسید و ماجرا را باز گو نمود و خدابس را در جمع زنان قرار داد و گفت :

خدابس را از ازدواج اجباری نجات دادم تا با این کار پدرش را مجبور به موافقت کنم . او نزد شما باشد تا همه بدانند که من خدابس را دوست دارم و عشق پاک را به همگان ثابت نمایم. تا وقتی که خدابس را پدرش به عقد من در نیاورده باشد او عشق پاک من است که چون گذشته در خانه پدر بود و حال در نزد شما.

 

پدر خدابس عبده محمد را دزد ناموس خود خواند و برای انتقام گیری به هر کاری دست زد. خانواده عبده محمد آزار و اذیت شد اما خبر و اثری از عبده محمدللری و خدابس بدست نیامد تا این که دوستداران عبده محمد با میانجیگری امان نامه ای از پدر و کدخدای ایل در بخشش عبده محمد و خدابس و تعهد به عقد در آوردن دو دلداده دریافت کرده و خوشحال به سوی عبده محمد رفتند. عبده محمد نیز از پیشنهاد طرفداران و دوستان خود استقبال کرده و همراه خدابس با آنان به طرف مال پدر خدابس روانه شد.

با رسیدن عبده محمد، امان نامه و تعهدات خود را نادیده و او را به قل و زنجیر گرفتار نمودند. خدابس هم تحت نظر شدید قرار گرفت و سور اجباری باری دیگر بر پاشد. پدر خدابس و پدر عروس در انجام عروسی تعجیل کردند و قرار شد فردای همان روز خدابس به خانه سیاه خود روانه شود. یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون. هم برای عشق پاک خود شیون می کرد و هم برای یار در بند خویش! عبده محمد هم در زیر بار سنگین زنجیر ظلم عاشق کش خودخواهی و تکبر ناله می کرد.

شب قبل از عروسی، خدابس چاره نداشت. یار دلیرش را در زندان می دید و خود را اسیر تصمیم پدر. تنها راه را در خلاصی از زندان وحشت زندگی ناخواسته ای که پدر برایش رقم زده بود سفر به دیار نیستی بود تا همدم نفس غیر آشنایی نشود. پس تن به امواج آب خروشان رود خانه داد و فریاد عاشقانه او که عشق خود عبده محمد للری را صدا می کرد با خروش امواج در هم آمیخت و به تندی در شیب تند جریان خاموش شد...

فردای آن روز در سپیددمان دهل برای بالا آمدن تن سپید خدابس از دل رودخانه به صدا در آمد. زدند و زدند تا خدابس خود را به آفتاب نشان داد و در کنار رود بی رحم برای استحمام ابدی بر روی ماسه ای سرد آرام به خواب رفت.

همگان از مرگ خدابس دلسوخته و عاشق به سوی رودخانه شتافتند. خبر به عبده محمد رسید و او با شیون و زاری با غل و زنجیر بر دست و پای بر فراز تپه مشرف بر ساحل رود جسد خدابس را نظاره می کرد. آنگاه چنین خواند:

چهارشنبه بیست و یـَکـُم خــُــم گُل بُردم-                        اَر دونستـُم اِمیره خـُـم جاس اِمردم

 

هیچ دلی از سوزش و حزن دل عبده محمد خبر نداشت، تنها نظاره گر اشک و آه عبده محمد للری بودند مگر کسانی که خود درد کشیده عشق بودند و دلسوختگی او را حس می کردند و چون او به آتش عشقی گرفتار و سوخته دل شده بوده و بس! چنان که این شعر وصف الحال آنهاست:

آتش بگیر تا بدانی چه می کشم                 احساس سوختن به تماشا نمی شود

یاد و عشق پاک خدابس و عبده محمد للری، آن عشاق مشهور بختیاری همواره در دل و فکر و زبان هر زن و مرد این قوم مالندگار و ساری و جاری است. یادشان برای عشاق شیدای بختیاری همواره ماندگار و جاوید باد.

عبده محمد للري در شامگاه 12 فروردین 1388 در بیمارستان گنجویان دزفول دعوت حق را لبیک گفت.

پیکر حماسه‌ساز ایل بختیاری بنابر وصیتش و تقاضای همتباران بختیاری در روز جمعه 14 فروردین 1388 در زادگاهش لـَلـَــر کـــُـــتــُــک که یکی از روستاهای منتهی الیه شمالی مسجدسلیمان است به خاک سپرده می‌شود

 

 

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

{۱} - بله گرفتن از پدر عروس به منزله پذیرفتن داماد، بله استدن،بله گرفتن.

{۲}- خانه (منزل)

{۳}- نوک کوه (مرتفع ترین نقطه کوه)

{۴}- سیاه چادر عشایربختیاری

منبع:وبلاگ هیاری حبیب جمشیدی



نظرات شما عزیزان:

masoud
ساعت8:31---3 آذر 1393
سلام.بسیارزیبا بود.اما آقای علی بلدی بهداروند که ظاهرا با خود عبده محمد ملاقات کردن و داستان رو از خود ایشون پرسیدن. خبری از غل و زنجیر و خودکشی خدابس نبوده و با هم ازدواج میکنن و بعد از یک سال و نیم خدابس به دلیل بیماری فوت میشه...کدوم روایت رو باید باور کرد؟به نظر میاد متن شما اغراق بیشتری توش شده،ولی بسیار زیبا و خواندنیه.ممنون

الهام
ساعت10:07---25 بهمن 1392
ممنون از شما، خیلی دلم گرفت خدا رحمتشون کنه
منم بختیاری ام و از طایفه ی للری


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






|

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,

توسط رضا بهمنی | لينك ثابت |


موضوعات
 » حرف های بزرگان
» درباره روستاهای گلبهار
» شعر - پیامک
» شعر های بختیاری
» شعر سایر
» پیامک های بختیاری
» پیامک سایر
» حکایات روایات و ضرب المثلها
» جملات زیبا و آموزنده ، نکات جالب
» درباره بختیاری ها
» عکس
» عکسهای بختیاری
» عکسهای روستای گلبهار بهمنی علیا
» تبلیغات ، سرگرمی ، طنز
» شخصی (مدیر وبلاگ)
» گفتمان مدیر وبلاگ
» دانستنی ها
» تبریک - تسلیت
 

لينك دوستان
 » مجالگاه منجزی » هیجار بختیاری -محمد رسول سعدی جلیلوند » کوهستان سرد الیگودرز » شعر و ادب -امیدعلی اسکندرپور » آموزش خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره » حسن سلمانی » کر بختیاری - دزفول 11 » مسلم مومبینی (بنیانا) » دل گرفته ها با امیر » شرکت تعاونی عسل بساک » دانلود/جک/اس ام اس/عکس/تیکه » خواستی بیا تو » آیاپیر (خرم سعیدی) » طایفه بَزّی - وحید » احسان پرنیان » مندیر » مالکنون (زهره اسدی شیخ رباط) » شرکت جاوید دشت ایرانیان » وبلاگ اختصاصی پوراندخت زلقی » روستای قل رومزی - جناب عبداله زاده » کیانی قلعه سردی - شاعربختیاری » سیری در فرهنگ بختیاری - امید » فال حافظ - سایت پیچک » وصفنارد قدیم - مجتبی فروزان » عبدالرضا شهبازی - شاعر » عزت اله بهمنی - شاعر » افسانه بهمنی - شاعر » محمد حمیدی - شاعر » روستای باجگیران - احمد صالح زاده » محمد ایسوند نبوتی » بنه وار - رهدار » فرهنگستان بختیاری » دنیای کوچک من - مژگان » علی چکانی (طایفه چکانی چهارلنگ) » عبدالحسین رحیمی - آبشارشوی » آژانس خبری بختیاری » سایت روستاهای ایران (عسگری) » سایت میوند - دکتر فریدون امیدی » صادق صادقی - طایفه بساک » شیمبار - خانم عزیزی (مژده) » شمیم (شاهپورآباد) - محمودی » شول آبادالیگودرز - امید » طایفه آسترکی - عبدالهی » گروه سرگرمی روزنه » درج آگهی رایگان » the best site of music » نقاب - (سهیلا بیگلرخانی) » وبلاگ شخصی حسین چراغی » برد شیر (علیداد) » تاریخ و فرهنگ بختیاری(پوراندوخت) » سرود بخت یاری(بهمن کیهان بختیار) » اصالت بختیاری(ابوذر رحیمی) » سایت شخصی دکتر محسن رضائی » آژانس خبری بختیاری » وبلاگ خانم چراغی (شاعر) » مجتبی صفری - هیودی » شرکت مهدآوران (برادران مهدور - اصفهان) » کیت اگزوز » زنون قوی » چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گلبهار بهمنی علیا و آدرس bahmani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





»فال حافظ

»جوک و اس ام اس

»قالب های نازترین

»زیباترین سایت ایرانی

»جدید ترین سایت عکس

»نازترین عکسهای ایرانی

 

آرشيو
 

مهر 1396
بهمن 1394
خرداد 1394
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
بهمن 1392
شهريور 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390

 

نويسنده
 
نویسندگان
 
طراح قالب
  
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');